جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بىنیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]
من از اینجا ماندن خسته شده امدر حالیکه از طرف ترس های بچگانه ام تحت فشار قرار گرفته امو اگر مجبور به رفتن هستیآرزو میکنم همین حالا برویبرای اینکه حضورت هنوز همینجا پرسه میزندو هرگز مرا تنها نخواهد گذاشت به نظر نمیرسد این زخم ها بهبود پیدا کننداین درد زیادی واقعی استچیزهای زیادی وجود دارند که زمان قادر به پاک کردنشان نیست... وقتی گریه میکردی تمام اشک هایت را پاک میکردموقتی فریاد میزدی با تمام ترس هایت مبارزه میکردمدر تمام این سالها دستت را در دستم گرفتمولی هنوز هم تو صاحب تمام وجودم هستی تو مرا با نور خیره کننده ات جادو میکردیحالا از طرف زندگی ای که تو پشت سرم گذاشتی زندانی شده امصورتت رویاهای مرا که زمانی شیرین بودند زیارت میکندصدای تو تمام صحت عقلی مرا تعقیب کرد به سختی تلاش کردم تا به خود بگویم که تو رفته ایاگرچه هنوز هم با منی...من خیلی وقت است که تنها هستم
ورود به بخش مدیریت